یکم بار که عاشق شد، قلبش کبوتر بود و تن اش از گل سرخ اما عشق،
آن صیاد است که کبوتران را پر می دهد. و آن باغبان است که
گل های سرخ را پرپر می کند. پس کبوترش را پراند و گل سرخ اش
را پرپر کرد.دوم بار که عاشق شد، قلبش آهو بود و تن اش از ترمه
و ترنم. اما عشق، آن پلنگ است که ناز آهوان و مشک آهوان نرمش
نمی کند، پس آهویش را درید و تن اش را به توفان خود تکه تکه کرد؛
که عشق توفان است و نه ترمه می ماند و نه ترنم.
0
سوم بار که عاشق شد، قلبش عقاب بود و تن اش از تنه سرو.
اما عشق، آن آسمان است که عقابان را می بلعد و آن مرگ است
که تن هر سروی را تابوت می کند.پس عقابش در آسمان گم شد و
تن اش تابوتی روان بر رود عشق.
*
و چهارم بار و پنجم بار و ششم بار و هزار بار.
هزار و یکم بار که عاشق شد، قلبش اسبی بود از پولاد و آتش
و خون و تن اش از سنگ و غیرت و استخوان.و عشق آمد در
هیئت سواری با سپری و سلاحی بر قلبش نشست و عنانش را
کشید، آنچنانکه قلبش از جا کنده شد.سوار گفت: از این پس
زندگی، میدان است و حریف، خداوند. پس قلبت را بیاموز که
عشق کار نازکان نرم نیست / عشق کار پهلوان است، ای پسر
*
آنگاه تازیانه ای بر سمند قلبش زد و تاخت. و آن روز، روز
نخست عاشقی بود
نوشته شده در چهارشنبه 87/9/13ساعت
10:26 صبح توسط یوسف علی خانی
نظرات ( ) |
|